آشتی ملی «خیانت» نیست، نسخه‌ای برای بقای ایران است

خواندن
12 دقیقه
-چهارشنبه 1404/05/29 - 23:30
کد خبر22145
آشتی ملی «خیانت» نیست، نسخه‌ای برای بقای ایران است

طرح آشتی ملی جبهه اصلاحات نقشه‌راهی ۱۱ بندی برای نجات ایران از بحران فعلی ارائه می‌دهد.  
 

نویسنده: علیرضا مستوفی

دوازده روز جنگ تحمیلی و تجاوزکارانه اسرائیل به میهنمان، اگرچه با دفاع جانانه نیروهای مسلح ایران پایان یافت، اما هزینه‌های سهمگین انسانی و اقتصادی آن واقعیتی گریزناپذیر است. این جنگ نشان داد که ایران می‌تواند از تمامیت ارضی خویش دفاع کند، ولی به بهای زخمی تازه بر روان جمعی مردم. اکنون جامعه‌ای داریم که داغدار و خسته از بحران‌های پیاپی است و اقتصادی که زیر بار تحریم‌ها، تورم افسارگسیخته و بی‌تدبیری‌های مزمن به آستانه فروپاشی نزدیک می‌شود. در چنین شرایطی، طرح پیشنهادی جبهه اصلاحات ایران  یک نقشهٔ راه ۱۱ بندی برای آشتی ملی و اصلاحات ساختاری نه یک «امتیاز دادن» خیالی به دشمن، بلکه نسخه‌ای برای بقای ملت و کشور است.

 

بازسازی اعتماد ملی، پیش‌نیاز امنیت و ثبات

 

چگونه می‌توان از امنیت ملی سخن گفت وقتی اعتماد ملت به حاکمیت در پایین‌ترین سطح تاریخی خود قرار دارد؟

 

اولین بند این نقشه راه بر «عفو و بخشودگی عمومی» و آزادی زندانیان و محصوران سیاسی تأکید دارد؛ اقدامی که منتقدان تندرو آن را نشانه ضعف می‌دانند. اما واقعیت آن است که بدون آشتی حکومت با منتقدان دلسوز و معترضان ناراضی، هیچ ملتی در برابر تهدید خارجی تاب مقاومت ندارد. وقتی اعتماد مردم به دولت از دست برود، دیگر تمایلی ندارند اختیارات تصمیم‌گیری را به آن واگذار کنند.  اگر حاکمیت می‌خواهد در بزنگاه‌هایی چون جنگ اخیر، مردم پشت سرش بایستند، باید ابتدا دل‌های آنان را به دست آورد. آزادی رهبران محصور جنبش سبز (مهندس موسوی و دکتر رهنورد)، رفع محدودیت‌های سیاسی از چهره‌هایی چون سیدمحمد خاتمی، و آزادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی، سیگنالی قوی به جامعه خواهد داد که دوران کینه‌توزی و انتقام پایان یافته است. این اقدام نه‌تنها حرکتی انسانی و اخلاقی است بلکه کاملاً امنیت‌زا است، هیچ امنیت پایداری بر پایه ترس و اجبار بنا نمی‌شود. مشروعیت حکومت در گرو بازتاب خواست شهروندان در فرآیندهای ارتباطی آزاد و تفاهم‌آمیز است. امروز میان دنیای فکری و شیوه‌ی زندگی حاکمان ایدئولوژیک و زندگی روزمره‌ی مردم عادی فاصله‌ای عمیق به وجود آمده است. این فاصله باعث بحران مشروعیت شده و با زندانی کردن منتقدان هم بیشتر شده است. تنها راه ترمیم این شکاف، حرکت به سوی آشتی ملی و بازسازی اعتماد عمومی است.

 

از سوی دیگر، مخالفان طرح آشتی ملی بد نیست از تاریخ بیاموزند، حکومت‌هایی که به‌موقع تنش‌های داخلی را التیام نبخشند، در بزنگاه خطر خارجی فرو می‌ریزند. هرچه جوامع متمدن‌تر می‌شوند، از خشونت عریان بیشتر فاصله می‌گیرند. به بیان دیگر، حکمرانی مدرن نمی‌تواند بر سرکوب عریان و حذف نیمی از ملت استوار باشد. ترمیم سرمایه اجتماعی با اقدامات اعتمادساز (مثل عفو عمومی و پایان دادن به نگاه امنیتی به جامعه و کنار گذاشتن تقسیم‌بندی‌های خودی و غیرخودی) شرط لازم بقا در طوفان تهدیدهای بیرونی است.

لشکری که در درون خود اختلاف دارد، بدون آنکه دشمن تیراندازی کند، خودش شکست می‌خورد.

 

اصلاحات ساختاری از حکمرانی ایدئولوژیک تا توسعه‌محور

 

یکی از هوشمندانه‌ترین نکات نقشه راه جبهه اصلاحات، تأکید آن بر تغییر گفتمان حکمرانی از منازعه ایدئولوژیک به توسعه ملی است. سال‌ها شعارهای پرهیجان ایدئولوژیک دادیم و نتیجه‌اش شد اقتصادی بیمار و مردمی ناراضی. بند ۲ این طرح به‌درستی خواهان تدوین «دکترین توسعه و آبادانی ایران» بر محور رفاه، آبادانی و کرامت شهروندان است. این دقیقاً همان اولویتی است که دولت‌های موفق دنیا  صرف‌نظر از گرایش‌شان  سرلوحه کار قرار داده‌اند، منافع مردم بر هر چیز مقدم است. ظاهراً برای برخی که امروز از این ایده عصبانی‌اند، یادآوری این بدیهیات لازم شده است. شاید باور دارند هنوز می‌توان با شعارهای دهه ۶۰ کشور را اداره کرد، اما جامعه ایران دگرگون شده و مطالباتش واقع‌گرایانه و ملموس است.

 

در کنار تغییر گفتمان، اصلاح ساختارهای معیوب حکومتی نیز ضرورت دارد. بندهای ۳ و ۴ نقشه راه بر پایان دادن به پدیده نهادهای موازی و بازگرداندن نیروهای نظامی به پادگان‌ها تصریح می‌کند. منتقدان طرح احتمالاً می‌پرسند امروز مگر می‌شود این ساختار قدرت را تغییر داد؟ پاسخ این است که اگر نشود، دیگر چیزی از ایران باقی نخواهد ماند که بخواهند بر آن حکومت کنند. کشور ما سال‌هاست گرفتار چندگانگی در تصمیم‌گیری و دخالت نهادهای غیرپاسخگو در همه امور است. از اقتصاد گرفته تا فرهنگ، هر گوشه را به یک باند قدرت سپرده‌اند و مسئولیت هیچ بحران و فسادی را هم به گردن نمی‌گیرند. نتیجه چه شده است؟ تورم کمرشکن، سقوط ارزش پول ملی، پروژه‌های نیمه‌تمام، اختلاس‌های نجومی.

 

همه صاحب قدرت‌اند ولی انگشت اتهام به سوی دیگری دراز می‌کنند و حتما این وضع نمی‌تواند ادامه یابد. جامعه ایران از حیث آموزشی، تکنولوژیک و آگاهی سیاسی نوسازی شده، اما ساختار سیاسی ما متحول نشده و نهادهای پاسخگو رشد نکرده‌اند. و نیتجه آن شده است: بحران مشروعیت، فساد سیستماتیک، آشوب اجتماعی.

 

راه‌حل هم روشن است: نهادهای کهنه و موازی باید یا منحل شوند یا در سازوکاری شفاف و پاسخگو ادغام گردند.

 

 وقتی مثلاً سیاست خارجی در وزارت خارجه و شورای عالی امنیت ملی رسمأ تعیین می‌شود، دیگر چه نیازی است به نهادهای خودمختاری که با اقدامات نسنجیده برای کشور هزینه‌تراشی می‌کنند؟ حکومت اگر می‌خواهد بماند، باید یک‌صدا و یک‌پارچه و عقلانی تصمیم بگیرد.

 

بازگرداندن نظامیان به پادگان‌ها، هم برای سلامت خود نیروهای مسلح بهتر است و هم برای دموکراسی. یک ارتش حرفه‌ای و قدرتمند قطعاً مایهٔ افتخار است، اما وقتی ژنرال‌ها وارد بازی سیاست و اقتصاد شوند، نه سیاست روی خوش می‌بیند نه امنیت. دخالت نهادهای نظامی در اقتصاد کشور از  بانکداری و نفت تا ساخت‌وساز جز فساد و ناکارآمدی حاصلی نداشته است. جالب آن‌که همان منتقدانِ اصلاحات ساختاری، سال‌هاست شعار «اقتصاد مقاومتی» می‌دهند اما اقتصاد را به اختیار دوستان خود در دستگاه‌های حکومتی و نظامی درآورده‌اند؛ بعد که تولید می‌خوابد و سرمایه فرار می‌کند، تقصیر را گردن تحریم یا دشمنِ فرضی می‌اندازند.

 

این دقیقاً همان مرزی است که بنیان‌گذار جمهوری اسلامی نیز بر آن تأکید کرده است: «وصیتِ اکیدِ من به قوای مسلح آن است که همان‌طور که از مقرراتِ نظام، عدمِ دخولِ نظامی در احزاب و گروه‌ها و جبهه‌ها است، به آن عمل نمایند؛ و قوای مسلح مطلقاً چه نظامی و انتظامی و پاسدار و بسیج و غیر این‌ها در هیچ حزب و گروهی وارد نشده و خود را از بازی‌های سیاسی دور نگه دارند. در این صورت می‌توانند قدرت نظامیِ خود را حفظ و از اختلافات درون‌گروهی مصون باشند و بر فرماندهان لازم است که افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمایند.» نتیجه روشن است: سیاست را به سیاست‌مداران بسپاریم، اقتصاد را به کارآفرینان و متخصصان، و نیروهای مسلح را در مأموریت حرفه‌ایِ خود نگه داریم تا هم امنیت پایدار بماند و هم توسعه امکان‌پذیر شود.

 

 کافی است چشم باز کنیم، اقتصاد ایران زمانی رشد خواهد کرد که انحصارهای خصولتی و رانتی شکسته شود و سرمایه‌گذار احساس امنیت کند  نه زمانی که هر نهادی برای خود خدایی در اقتصاد باشد. بند ۸ نقشه راه دقیقاً بر همین نکته دست گذاشته و خواستار خارج کردن اقتصاد از چنگ الیگارشی حکومتی و ایجاد فرصت‌های برابر برای همه ایرانیان شده است. آیا این همان مطالبه عموم مردم نیست؟ سال‌هاست کسب‌وکارهای مستقل فریاد می‌زنند که نهادهای صاحب قدرت اجازه رشد به آن‌ها نمی‌دهند. مگر رهبر انقلاب خود بارها نگفته «خصوصی‌سازی واقعی محقق نشده»؟ خب چرا محقق نشده؟ چون مراکز قدرت حاضر نبوده‌اند رانت‌های اقتصادی را رها کنند.

 

ایران برای همه ایرانیان، رسانهٔ آزاد و حقوق زنان

 

یکی دیگر از محورهای اساسی طرح آشتی ملی، تغییر رویکردهای فرهنگی و اجتماعی است، از جمله اصلاح مدیریت صدا‌و‌سیما، آزادی رسانه‌ها و رفع تبعیض از زنان.

 

این موارد مستقیماً با کیفیت زندگی و درجه تمدن یک جامعه پیوند دارد. رسانه‌های آزاد نقش چشم و گوش جامعه را دارند. حکومتی که از صدای مردم و منتقدان بترسد، دیر یا زود گوش خود را هم از دست می‌دهد! سال‌ها سانسور و پروپاگاندا نتیجه‌اش شده که بخش بزرگی از ملت دیگر به رسانهٔ رسمی اعتمادی ندارد. وقتی حقیقت گفته نشود، شایعه و رسانه‌های بیگانه روایت را دست می‌گیرند. راه درست نه بگیر و ببند بیشتر، که آزادی بیان و شفافیت است. اجازه دهید روزنامه‌نگاران و رسانه‌های مستقل کارشان را بکنند، بگذارید هنرمندان و نویسندگان نفس بکشند. اگر از نقد سازنده‌ی آن‌ها هم بترسیم، در روز خطر قطعاً از توپ و تانک دشمن باید بیشتر بترسیم! جامعهٔ زنده بدون رسانهٔ آزاد ممکن نیست ، این را هر دانشجوی سال اول علوم اجتماعی هم می‌داند.

 

اما در مورد حقوق زنان، چگونه می‌توان از توسعه سخن گفت وقتی نیمی از جمعیت در بسیاری از مواد قانونی عملاً با تبعیض ساختاری مواجه‌اند؟ بند ۷ نقشهٔ راه، دقیقاً بر اصلاح همان قوانینی دست می‌گذارد که زمینه‌ساز خشونت و نابرابری‌اند. برخی می‌گویند «امروز زمان عدالت جنسیتی نیست» اتفاقاً اکنون زمان آن است،اگر به ثبات و پیشرفت می‌اندیشیم، باید تمام سرمایهٔ انسانی ایران را فعال کنیم.

 

از پاییز ۱۴۰۱ به این‌سو، جنبش «زن، زندگی، آزادی» نه یک شعار گذرا، که دگرگونیِ مرجع و سنجشِ رفتار عمومی و سیاست‌گذاری شده است. این جنبش حضور اجتماعی زنان را تثبیت کرده، هزینهٔ سیاسیِ نادیده‌گرفتن مطالبات آنان را بالا برده و حساسیت عمومی نسبت به خشونت و تبعیض را افزایش داده است. شبکه‌های کنشگری مدنی، پیگیری‌های حقوقی، همیاری‌های صنفی و فرهنگی و زبان تازه‌ای که در گفت‌وگوهای عمومی شکل گرفته، همه نشان می‌دهد جامعهٔ ایران عقب‌گرد را برنمی‌تابد. امروز هیچ جریان سیاسیِ عاقلی نه می‌تواند و نه جرأت می‌کند زنان را به حاشیه براند؛ مسئله، دیگر «اجازه‌دادن» به زنان نیست، بلکه به رسمیت‌شناختن جایگاهی است که خودشان با هزینه و ایستادگی به دست آورده‌اند.

 

 آیا برای جمهوری اسلامی زیبنده است که در شاخص‌های جهانیِ تبعیض جنسیتی از رقبای منطقه‌ای هم عقب‌تر باشد؟ بیایید واقعیت را ببینیم، زنان ایرانی آگاه‌تر و جسورتر از آن شده‌اند که به خانه رانده شوند.

 

راه مسئولانه روشن است، اصلاح قوانین تبعیض‌آمیز ، تضمین امنیت زنان ، رفع سازوکارهای تحقیرآمیز و سلیقه‌ای و ایجاد دسترسی برابر به فرصت‌های شغلی، مدیریتی و سیاسی. «زن، زندگی، آزادی» واقعیتی است که در بافت جامعه رسوب کرده و با بخشنامه و گشت نمی‌توان آن را پاک کرد. به رسمیت‌شناختن کرامت و حقوق زنان، حداقل کاری است که برای آیندهٔ ایران باید انجام دهیم.

 

پایان انزوا و عبور از توهم

 

یکی از نقاط اوج طرح جبهه اصلاحات، نگاه واقع‌بینانه به سیاست خارجی و پروندهٔ هسته‌ای است. در بندهای ۹ تا ۱۱ نقشه راه، بر ضرورت تنش‌زدایی در روابط خارجی، جلوگیری از فعال‌سازی «مکانیزم ماشه» و حتی ابتکار عمل هسته‌ای برای خروج از بحران تأکید شده است. مخالفان چه می‌گویند؟ طبق معمول فریاد می‌زنند «تسلیم‌طلبی!» و «وادادگی!». گویی هرگونه مذاکره یا عقب‌نشینی تاکتیکی از مواضع حداکثری، معادل فروختن کشور است. این توهم خطرناکی است که ایران را تا آستانهٔ نابودی کشانده. در عالم واقع، مذاکره ابزار عقلانیت است و عقب‌نشینیِ حساب‌شده در جایی که راهی جز بن‌بست نیست، نشان شجاعت است نه ترس.

 

اما عده‌ای هنوز در داخل با دنیا سر ستیز دارند. نتیجه‌اش هم همین که می‌بینیم، تحریم پشت تحریم، انزوا، و حالا حتی مشروعیت‌بخشی به جنگی دیگر علیه ایران. چرا راهی را برویم که پایانش سوریه‌ای شدن ایران است؟ هنر واقعی در دیپلماسی این است که کشور را از لبهٔ پرتگاه برگردانی. طرح پیشنهادی بر این نکته تأکید دارد که ایران باید آمادگی داشته باشد به‌طور داوطلبانه فعالیت‌های غنی‌سازی را متوقف کند ، نظارت‌های سخت‌گیرانه‌ آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را بپذیرد، البته این روند مشروط به رفع کامل تحریم‌های فلج‌کننده و آغاز مذاکرات مستقیم و جامع با ایالات متحده خواهد بود. در عین حال، باید توجه داشت که غنی‌سازی اورانیوم طی این سال‌ها هیچ سود ملموسی برای مردم نداشته است.

 

این پروژه پرهزینه حتی نتوانسته بیش از ۱.۳ درصد از برق کشور را تأمین کند و در نتیجه هیچ دستاورد اقتصادی جدی برای زندگی شهروندان به همراه نداشته است. افزون بر این، تاسیسات غنی‌سازی به گفته مسئولان جمهوری اسلامی  بعد از حمله ایالات متحده به شدت آسیب دیده است و برای ازسرگیری آن، به سرمایه‌گذاری چندین میلیون دلاری نیاز است. در چنین شرایطی، ادامه‌ی اصرار بر برنامه‌ای که نه رفاه عمومی را ارتقا داده و نه توانسته بحران انرژی کشور را حل کند، معنایی جز اتلاف منابع و تشدید فشارها ندارد. آیا این «تسلیم» است یا تیزهوشی برای نجات کشور ؟ ما یک‌بار برجام را امضا کردیم و به دنیا نشان دادیم دنبال بمب اتم نیستیم؛ اما خروج ترامپ از توافق و بازی دوگانهٔ اروپا و ماجراجویی تندروهای داخلی باعث شد تمام آن دستاورد بر باد رود. امروز واقعیت این است که اگر مکانیزم ماشه فعال شود و پروندهٔ ایران به شورای امنیت برگردد، دیگر خبری از روسیه و چینِ حامی نخواهد بود، همان معدود دوستان ظاهری هم در مجازات ایران همراه غرب خواهند شد.

 

آن روز منتقدان هرچه می‌خواهند شعار بدهند که «ما زیر بار زور نمی‌رویم»، ولی کشور را عملاً زیر بار نابودی برده‌اند. میهن‌دوستی به شعار نیست، به نتیجه است. نتیجهٔ مسیر تقابل مطلق را ببینید، ذخایر ارزی ته کشیده، اقتصاد در حال فلج شدن، جوانان مستعد از آینده ناامید و عازم دیار غربت، و دشمنان در کمین فرصت برای ضربهٔ آخر. اگر ذره‌ای خرد باشد، باید این سیکل باطل را متوقف کرد.

 

از سرگیری تعامل سازنده با جهان، هم‌چنان که طرح جبهه اصلاحات می‌گوید، شامل آشتی با همسایگان و ترمیم تصویر ایران در منطقه است. خوشبختانه گام‌هایی مانند توافق اخیر با عربستان نشان داد که حتی حکومت هم فهمیده ادامهٔ ستیزه‌جویی منطقه‌ای صرفاً ایران را منزوی‌تر می‌کند. ما هم‌زمان می‌توانیم مدافع حقوق فلسطینیان باشیم و با کشورهای منطقه همکاری صلح‌آمیز داشته باشیم. اتفاقاً اگر ایران دست از شعارهای تند و سیاست‌های ماجراجویانه بردارد، تأثیرگذاری بیشتری در حمایت واقعی از فلسطین و دیگر آرمان‌هایش خواهد داشت.

 

همکاری منطقه‌ای برای ایجاد صلح پایدار   از یمن گرفته تا سوریه و لبنان  هم به نفع ماست و هم به نفع همسایگان. عصر، عصر ائتلاف‌سازی هوشمندانه است. همه کشورها منافع خود را در اولویت می‌گذارند و در دنیای به‌هم‌پیوسته امروز، منافع در تعامل و تجارت و همگرایی تأمین می‌شود نه در انزوای خودخواسته. آنان که هنوز ذهنشان در سنگرهای جنگ سرد و توهم «اردوگاه خودی و غیرخودی» منجمد شده، بدانند که دنیا بر مدار دیگری می‌چرخد. حتی ابرقدرت‌ها فهمیده‌اند که رقابت‌ها را باید مدیریت کرد ، آمریکا و چین با آن همه اختلاف، اقتصادشان درهم‌تنیده است. آن‌وقت عده‌ای در تهران نسخهٔ قطع رابطه با جهان را می‌پیچند! این مسیر، تهی کردن کشور از سرمایه و فناوری و دوستان بین‌المللی است و آب ریختن به آسیاب همان دشمنانی که مدعی‌اند می‌خواهند با آن‌ها مبارزه کنند.

 

فرصت طلایی تغییر ، فردا ممکن است دیر باشد

 

نویسندگان طرح آشتی ملی آن را «فرصتی طلایی» برای نجات کشور خوانده‌اند و واقعیت هم همین است. جامعهٔ ایران امروز به نقطه‌ای رسیده که یا باید به سوی اصلاحات شجاعانه و بازگشت به رأی و ارادهٔ ملت گام بردارد، یا در مسیر سقوط تدریجی و تلخ بیفتد. تجربهٔ تاریخی کشورهای مختلف نشان می‌دهد که اصلاحات از درون حاکمیت، اگر به‌موقع و جدی انجام شود، می‌تواند گذار به دموکراسی و ثبات را کم‌هزینه‌تر سازد.

 

هانتینگتون سه مسیر برای گذار سیاسی برشمرده است: فروپاشی از پایین، تغییر تدریجی از بالا، و راه سوم که همکاری هم‌زمان اصلاح‌طلبانِ حکومت و مخالفان میانه‌رو است. به نظر می‌رسد تنها سناریویی که ایران را از بن‌بست فعلی خارج می‌کند همین گزینهٔ سوم باشد؛ یعنی آشتی ملی و اتحاد نیروهای معتدل از هر دو سو برای نجات وطن.

 

اگر حاکمیت عاقلانه این دست دوستی را که از سوی اصلاح‌طلبان دراز شده بفشارد، هم بقای خود را تضمین کرده هم ایران را به مسیر توسعه بازگردانده است. و اگر چنین نکند و باز هم بر طبل توخالی اقتدار کاذب بکوبد، نیروهای گریز از مرکز و عوامل فروپاشی را شتاب خواهد داد.

 

در پایان باید به یک حقیقت روشن اشاره کرد، هیچ نظام سیاسی نمی‌تواند بدون اصلاح مداوم و بازسازی اعتماد عمومی به بقای خود امیدوار باشد. جمهوری اسلامی ایران، پس از چهار دهه، اکنون نشانه‌های آشکار فرسودگی را در ساختار و رفتار خود نشان می‌دهد. ادامه‌ی وضع موجود چیزی جز تشدید این فرسایش و افزایش خشم جامعه‌ای که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، به همراه نخواهد داشت. از همین‌رو تنها دو راه باقی می‌مانداست یا اصلاحی بنیادین در شیوه‌ی حکمرانی، یا سقوط. این تغییر نه به دست قدرت‌های خارجی و نه با توهم و خیال‌پردازی، بلکه صرفاً با اراده‌ای شجاعانه و تدبیری درونی امکان‌پذیر است. امروز شاید واپسین فرصت برای چنین تصمیم بزرگی باشد، فردا ممکن است خیلی دیر شده باشد.

 

کمتر از یک دقیقه زمان بگذارید، ثبت‌نام کنید و نظرتان را زیر همین پست به اشتراک بگذارید.
پیام‌های توهین‌آمیز و یا حاوی دعوت به خشونت حذف خواهند شد.
ثبت نام
باید خواند