بشنوید | قصه عصر جمعه | حاکم عادل

خواندن
1 دقیقه
-جمعه 1403/12/03 - 20:18
کد خبر13853
در زمان‌های دور، حاکمی بود که به مردم ظلم فراوان می‌کرد. یک روز که با دست پر از شکار برمی‌گشت و اخلاق خوشی داشت، مردی سر راه او قرار گرفت و از ظلمی که به او روا شده بود، سخن گفت.

در زمان‌های دور، حاکمی بود که به مردم ظلم فراوان می‌کرد. یک روز که با دست پر از شکار برمی‌گشت و اخلاق خوشی داشت، 

در زمان‌های دور، حاکمی بود که به مردم ظلم فراوان می‌کرد. یک روز که با دست پر از شکار برمی‌گشت و اخلاق خوشی داشت، مردی سر راه او قرار گرفت و از ظلمی که به او روا شده بود، سخن گفت.

او مشتاق شد داستان مرد را بشنود. مرد گفت چند وقت پیش که راهی سفر بوده، کیسه‌ای سکه ی طلا را به امانت، نزد قاضی گذاشته و حالا که برگشته است، قاضی کیسه ای پر از سکه ی مس را به او پس داده، در حالی که درش مهر و موم بوده است.

او از حاکم می‌خواهد که به دادش برسد. حاکم کیسه را گرفت و دید که همه جایش سالم است و حتی مهروموم آن باز نشده است.

 

کمتر از یک دقیقه زمان بگذارید، ثبت‌نام کنید و نظرتان را زیر همین پست به اشتراک بگذارید.
پیام‌های توهین‌آمیز و یا حاوی دعوت به خشونت حذف خواهند شد.
ثبت نام
باید خواند