وقتی دادگاه، رهبر مملکت را محکوم کرد!

خواندن
3 دقیقه
-پنجشنبه 1403/06/22 - 18:01
کد خبر1407
وقتی دادگاه، رهبر مملکت را محکوم کرد!

روایت اسدالله مبشری از احمد کسروی در عدلیه‌ی دوره رضاشاه

مسائلی در تاریخ عدلیه وجود دارد که خیلی جالب است. یکی‌اش راجع به مرحوم کسروی است.

احمد کسروی رئیس محاکم بدایت بود در دادگاه شهرستان...
یک دعوایی بود بين رعایای محله اوین با رضاشاه پهلوی..

چون مقداری زمین‌ها و دهات آنجا وقف حضرت امام رضا بود و مطابق وقف‌نامه هم شاه و رهبر مملکت متولی این موقوفات است...
برای اینکه پرزورترین مقام است و برای اینکه نخورند حیف و میل نکنند...
شاه  خب متولی آنجا بود.

رعایای این دهات آمدند شکایت کردند به عدلیه..
آمدند شکایت کنند که بگویند اینها ملک مال ماست و وقف نیست..
و شاه مال ما را به‌عنوان وقف ، می‌گیرد از ما...

رعایا وکیل می‌خواستند، هیچ‌کس جرأت نکرد وكالت را قبول کند عليه شاه....

در آن مرحله کسروی وکالت عدلیه می‌کرد، او قبول کرد و رفت در محاکمه که آن شرحی دارد...

رفت و خیلی با شجاعت تعقیب کرد، قبل از این‌ها قاضی عدلیه بود، رئیس بدایت بود....

دعوایی نظیر این پیش بیامد بین یک‌عده مردم عادی  و شاه مملکت...

کسروی خودش رسیدگی می‌کند و می‌بیند که شاه محکوم است، رعایا حق دارند...

یک روز که می‌آید رأی بدهد، روزهایی که محاکمه تمام شده ..
مرحوم علی‌اکبر داور تلفن می‌کند به کسروی که تشریف بیاورید یک قهوه‌ای با هم بخوریم...

کسروی فوراً می‌فهمد که ممکن است می‌خواهد توصیه کند راجع به شاه...

می‌گوید، «چشم. می‌آیم.»..
همان وقت پرونده‌ها را می‌خواهد و رأی می‌دهد و شاه را محکوم می‌کند ..
می‌دهد ماشین می‌کنند و ثبت دفتر می‌شود و آن کارهایی که دیگر نمی‌شود برگشت...

تمام کارها را می‌کند، امضا می‌کند و ابلاغ می‌گوید بکنید و بعد می‌رود اتاق آقای داور...

داور به احترام تا دم در می‌آید و پیشواز می‌کند و می‌‌نشیند و خیلی با خضوع با او صحبت می‌کند در ضمنِ حرف‌های مهملی که می‌زند، برای این منظور می‌‌گوید :

«راستی یک پرونده هست بین اعلی‌حضرت با رعایا؟»
می‌گوید،«بله» 
می‌گوید، این را دقت بفرمایید که یک‌وقت اشتباهی نشود. 
می‌خواست در مورد شاه  توصیه کند .. .
می‌گوید،«بله.»..
خیلی هم سرد و خشن صحبت می‌کرد کسروی!!
خیلی سرد و چشمش را هم هم می‌گذاشت و خیلی عجیب صحبت می‌کرد، خدا رحمتش کند...

گفت «بله، رسیدگی بادقت البته در همه پرونده‌ها دقت می‌شود و رأی هم من دادم...

یکهو داور می‌گوید «رای دادید؟» 
می‌گوید «بله»
می‌گوید «کی؟» 
می‌گوید «الان که تلفن کردید قبل از اینکه بیایم رأی را دادم و حالا آمدم خدمتتان» 
گفت «چیست رأيتان؟»
گفت، «شاه محکوم است چون حق ندارد.»

داد داور بلند می‌شود «آقای کسروی پدرمان...»
حالا چه آنجا بین‌شان گفته شده که من نمی‌دانم ولی معلوم است که داور  رنجیده و گفته 
«پدرمان در می‌آید...
رضاشاه پدر عدلیه را در می‌آورد...
نمی‌شود تغيير بدهيد؟» 
می‌گوید «نه»، 
«چطور نمی‌شد؟» 
می‌گوید «چون ثبت شده، ثبت دفاتر شده. 
نمره خورده. دستور ابلاغ دادم هیچ‌کارش نمی‌شود کرد.»

هیچی داور ناامید شد و کسروی می‌‌آید و بعد هم می‌نویسند ابلاغ می‌دهد.
فوراً منتظر خدمتش می‌کنند.

داور آن‌وقت یک قانونی که راجع به عدم عزل قضاتِ نشسته بود این را تفسیر کرد در مجلس که به این معنی که وزیر عدلیه بتواند تغییر بدهد.
گفتند نه مقامش را نمی‌تواند تغيير بدهد برای قاضی ایستاده، می‌تواند محلش را تغییر بدهد.

این‌ها می‌خواستند دست و بال وزیر باز باشد.
تغيير داد یا منتظر خدمتش کرد که می‌دانید فرمولی که از این تاریخ شما منتظر خدمت می‌باشید. 
می‌گویند «کسروی زیرش نوشت: خدمت منتظر من باشد. من منتظر خدمت نیستم.» می‌دهد و می‌رود.
بعد هم گرفتند حبس... 
مدتی گرفتار بود بعدهم مدتی وکالت می‌کرد و بعد هم که فداییان اسلام  کشتندش...

یکی از چیزهایی که تاریخی است در عدلیه، این است.

( ..  از گفتگوی اسدالله مبشری (۱۲۸۸-۱۳۶۹) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، به کوشش: حبیب لاجوردی..) 

کمتر از یک دقیقه زمان بگذارید، ثبت‌نام کنید و نظرتان را زیر همین پست به اشتراک بگذارید.
پیام‌های توهین‌آمیز و یا حاوی دعوت به خشونت حذف خواهند شد.
ثبت نام
باید خواند